سلام خدا....

جاده آرزو های کاغذی

روزی .... جایی .....در راهی ....من بودمو خودم

سلام

 

سلام خدا جونم.منو که می شناسی ...هستی ام.


همون هستی که هیچ وقت تنهاش نذاشتی.تو بدترین لحظه ها  که ازت انتظار


عذاب داشت باهاش مهربون بودی. بهش لطف کردی.دستشو گرفتی.فراموشش


 نکردی همون روزایی که اون تو رو فراموش کرده بود.


آره منم  اومدم تا ازت تشکر کنم.بگم روسیاه روسیاهم.


خدایا....قشنگرین و امیدبخش ترین کلمه....که همیشه بهم آرامش می ده صدا زدن


اسم توست

.

خدایا خدای مهربون من، خدایی که همیشه مواظبمی خیلی دوستت دارم.کمکم کن


و هیچ وقت تنهام نذار که من تنهایی می میرم.


خدایا کسی که تورو نداره بدبخته.اینو مطمئنم. پس همیشه همراهم باش.و به من


توفیق همراهی تو بده.


خدایا تو سرچشمه آرامشی.پس با وجودت به من آرامش بده.


.خدایا من هستی ام.کمکم کن که تو قلب همه تو یاد همه همیشه بمونم.همیشه تو


دنیا یه هستی خوب بمونم.


ازت ممنونم.




نظرات شما عزیزان:

دختر چادری
ساعت13:57---19 آذر 1391
روزي صاحب يك مغازه، بسته‌اي را دريافت كرد. او در حالي‌كه با تحسين، بسته‌بندي زيباي آن را مي‌نگريست، ريسمان محكم دور آن را پاره كرد و بسته را باز کرد. داخل بسته، فقط يك كارت بود كه روي آن نوشته بودند: «منتظر معجزه باشيد».

صاحب مغازه، كارت را به گوشه‌اي پرت كرد. كاغذهاي بسته را در سبد انداخت و بار ديگر، نگاهش به كارت افتاد. حيرت‌زده شد، نمي‌دانست چرا آن را دور نينداخته است! ندايي دروني، او را از اين عمل، منع مي‌كرد.
فكر كرد شايد كسي به اين‌ترتيب خواسته مطلبي را به او بفهماند. كارت را برداشت و در جيبش گذاشت. شب كه به خانه رفت، كارت را به همسرش داد و ماجرا را برايش تعريف كرد و در ادامه گفت: «در گيرودار مسأله‌ها و مشكل‌های پيچيده و فراواني كه داريم، فقط يك معجزه مي‌تواند نجات‌مان دهد. بيا به‌جاي حادثه‌های ناگوار، منتظر يك معجزه باشيم.» روزهاي بعد، همسرش مرتب تكرار مي‌كرد:

«خوب است منتظر يك معجزه باشيم، به هرحال از اين انتظار، ضرري به ما نمي‌رسد.» آنان به اميد اين‌كه معجزه‌اي به دادشان برسد، دست به‌كار حل مشكل‌ترين مسأله‌های زندگي شدند و كم‌كم باورشان شد كه همه‌ی گرفتاري‌ها را مي‌توانند برطرف كنند.
در حقيقت، معجزه به وقوع پيوسته بود. آهسته و آرام پيش مي‌رفتند و مانع‌ها يكي بعد از ديگري از سرراه‌شان برداشته مي‌شد. آنان اميدوارتر و خوش‌بين‌تر مي‌شدند و اين روحيه، نيروي‌شان را در مبارزه با مشکل‌ها بیش‌تر مي‌كرد.

روزي مغازه‌دار به همسرش گفت: «نمي‌دانم آن كارت را چه كسي فرستاد.» همسرش به او جواب داد: «من مي‌دانم، خداوند!»
خیلی قشنگ بود
لینک شدی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 18 آذر 1391برچسب:خدا , هستی , خدایا , چشمه , آرامش , عشق,

] [ 9:57 ] [ محدثه ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه